بریدۀ کتاب
از کنار او بودن میترسیدم، بوی عشق میداد و دل فریبی! به خیال خودم در بسته بودم به روی عشق، اما از پنجره آمد! میشد آن چیزی که باید…. باید میآمد تا جوانهای سبز بشود در کالبد خاکیام! باید میآمد، از آن بایدهای باید… رمان آیههای جنون | لیلی سلطانی
از کنار او بودن میترسیدم، بوی عشق میداد و دل فریبی! به خیال خودم در بسته بودم به روی عشق، اما از پنجره آمد! میشد آن چیزی که باید…. باید میآمد تا جوانهای سبز بشود در کالبد خاکیام! باید میآمد، از آن بایدهای باید… رمان آیههای جنون | لیلی سلطانی
16
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.