بریده‌ای از کتاب کلیله و دمنه اثر ابوالمعالی نصرالله منشی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 72

آن‌گاه در آثار و نتایج علم طبّ تَأمُّلی کردم و ثمرات و فوایدِ آن را بر صحیفه دل بنگاشتم؛ هیچ علاجی در وَهم نیامد که موجبِ صحّتِ اصلی تواند بود، و بدان از یک علّت مثلاً اَمنی کلّی حاصل تواند آمد، چنان‌که طریقِ مراجعتِ آن مُنسَد مانَد. و چون مزاج این باشد به چه تأویل خردمندان بدان واثق توانند شد و آن را سببِ شفا شُمَرد؟ و باز اعمالِ خیر و ساختنِ توشه آخرت از علّتِ گناه از آن‌گونه شفا می‌دهد که معاودت صورت نبندد. و من به حکم این مقدّمات از علم طبّ تبرُّمی نمودم و همّت و نَهمَت به طلبِ دین مصروف گردانید. و الحقّ راهِ آن دراز و بی‌پایان یافتم، سراسر مخاوِف و مضایق، آن‌گاه نه راه معیّن و نه سالار پیدا. و در کتبِ طبّ اشارتی هم دیده نیامد که بدان استدلالی دست دادی و یا به قوّتِ آن از بندِ حیرت خلاصی ممکن گشتی. و خلاف میانِ اصحاب ملّت‌ها هرچه ظاهرتر؛ بعضی به طریقِ ارث دست در شاخی ضعیف زده و طایفه‌ای از جهتِ متابعتِ پادشاهان و بیم جان پای بر رکنِ لرزان نهاده، و جماعتی برای حُطام دنیا و رفعتِ منزلت میانِ مردمان دل در پشتیوانِ پوده بسته و تکیه بر استخوان های پوسیده کرده؛ و اختلاف میانِ ایشان در معرفتِ خالق و ابتدای خلق و انتهای کار بی‌نهایت، و رایِ هر یک برین مقرّر که من مُصیبم و خصم مُخطی. و با این فکرت در بیابانِ تردُّد و حیرت یک چندی بگشتم و در فراز و نشیبِ آن لختی پویید. البتّه سویِ مقصد پی بیرون نتوانستم برد، و نه بر سمتِ راست و راهِ حقّ دلیلی نشان یافتم. به ضرورت عزیمت مصمّم گشت بر آن‌چه علمای هر صنف را ببینم و از اصول و فروعِ معتقَدِ ایشان استکشافی کنم و بکوشم تا به یقینِ صادق پای جایِ دل‌پَذیر به دست آرم. این اجتهاد هم به جای آوردم و شرایطِ بحث اندران تقدیم نمود. و هر طایفه‌ای را دیدم که در ترجیحِ دین و تفضیلِ مذهبِ خویش سخنی می‌گفتند و گِردِ تقبیح ملّتِ خصم و نفیِ مخالفان می‌گشتند. به هیچ تأویل دردِ خویش را درمان نیافتم و روشن شد که پایِ سخنِ ایشان بر هوا بود، و هیچ چیز نگشاد که ضمیرِ اهلِ خرد آن را قبول کردی.

آن‌گاه در آثار و نتایج علم طبّ تَأمُّلی کردم و ثمرات و فوایدِ آن را بر صحیفه دل بنگاشتم؛ هیچ علاجی در وَهم نیامد که موجبِ صحّتِ اصلی تواند بود، و بدان از یک علّت مثلاً اَمنی کلّی حاصل تواند آمد، چنان‌که طریقِ مراجعتِ آن مُنسَد مانَد. و چون مزاج این باشد به چه تأویل خردمندان بدان واثق توانند شد و آن را سببِ شفا شُمَرد؟ و باز اعمالِ خیر و ساختنِ توشه آخرت از علّتِ گناه از آن‌گونه شفا می‌دهد که معاودت صورت نبندد. و من به حکم این مقدّمات از علم طبّ تبرُّمی نمودم و همّت و نَهمَت به طلبِ دین مصروف گردانید. و الحقّ راهِ آن دراز و بی‌پایان یافتم، سراسر مخاوِف و مضایق، آن‌گاه نه راه معیّن و نه سالار پیدا. و در کتبِ طبّ اشارتی هم دیده نیامد که بدان استدلالی دست دادی و یا به قوّتِ آن از بندِ حیرت خلاصی ممکن گشتی. و خلاف میانِ اصحاب ملّت‌ها هرچه ظاهرتر؛ بعضی به طریقِ ارث دست در شاخی ضعیف زده و طایفه‌ای از جهتِ متابعتِ پادشاهان و بیم جان پای بر رکنِ لرزان نهاده، و جماعتی برای حُطام دنیا و رفعتِ منزلت میانِ مردمان دل در پشتیوانِ پوده بسته و تکیه بر استخوان های پوسیده کرده؛ و اختلاف میانِ ایشان در معرفتِ خالق و ابتدای خلق و انتهای کار بی‌نهایت، و رایِ هر یک برین مقرّر که من مُصیبم و خصم مُخطی. و با این فکرت در بیابانِ تردُّد و حیرت یک چندی بگشتم و در فراز و نشیبِ آن لختی پویید. البتّه سویِ مقصد پی بیرون نتوانستم برد، و نه بر سمتِ راست و راهِ حقّ دلیلی نشان یافتم. به ضرورت عزیمت مصمّم گشت بر آن‌چه علمای هر صنف را ببینم و از اصول و فروعِ معتقَدِ ایشان استکشافی کنم و بکوشم تا به یقینِ صادق پای جایِ دل‌پَذیر به دست آرم. این اجتهاد هم به جای آوردم و شرایطِ بحث اندران تقدیم نمود. و هر طایفه‌ای را دیدم که در ترجیحِ دین و تفضیلِ مذهبِ خویش سخنی می‌گفتند و گِردِ تقبیح ملّتِ خصم و نفیِ مخالفان می‌گشتند. به هیچ تأویل دردِ خویش را درمان نیافتم و روشن شد که پایِ سخنِ ایشان بر هوا بود، و هیچ چیز نگشاد که ضمیرِ اهلِ خرد آن را قبول کردی.

6

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.