بریده‌ای از کتاب هرس اثر نسیم مرعشی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 57

نوال می‌دانست بچه‌اش پسر است،فقط دکتر نبود که گفته بود.مگر خواب ندیده بود رسول یک تفنگ قایم کرده و از وحشت پریده بود و مادرِ رسول که شنیده بود کِل کشیده بود که خواب تفنگ یعنی بچه پسر است؟مگر صورتش از زمانی که اَمَل و انیس،دخترانش را حامله بود زیباتر نشده بود؟مگر اسم پسرش را مهزیار نذر نکرده بود؟مگر رسول برای پسرش اتاق درست نکرده بود؟مگر جنگ تمام نشده بود؟مگر قرار نبود روزهای خوب بیایند؟مگر رسول نگفته بود مردها برمی‌گردند؟پس چرا امروز حتی یک مرد هم در خیابان نبود؟مگر نگفته بود پسرها به دنیا می‌آیند؟ او نمی‌گذاشت چیزی خراب شود.او یک پسر از دنیا می‌گرفت،چیزه زیادی که نمی‌خواست،فقط یک پسر به جای همانی که مرده بود؛به جای همان مردهایی که جنگ از او گرفته بود.در دنیا به این بزرگی یعنی فقط یک پسر سهم او نبود؟

نوال می‌دانست بچه‌اش پسر است،فقط دکتر نبود که گفته بود.مگر خواب ندیده بود رسول یک تفنگ قایم کرده و از وحشت پریده بود و مادرِ رسول که شنیده بود کِل کشیده بود که خواب تفنگ یعنی بچه پسر است؟مگر صورتش از زمانی که اَمَل و انیس،دخترانش را حامله بود زیباتر نشده بود؟مگر اسم پسرش را مهزیار نذر نکرده بود؟مگر رسول برای پسرش اتاق درست نکرده بود؟مگر جنگ تمام نشده بود؟مگر قرار نبود روزهای خوب بیایند؟مگر رسول نگفته بود مردها برمی‌گردند؟پس چرا امروز حتی یک مرد هم در خیابان نبود؟مگر نگفته بود پسرها به دنیا می‌آیند؟ او نمی‌گذاشت چیزی خراب شود.او یک پسر از دنیا می‌گرفت،چیزه زیادی که نمی‌خواست،فقط یک پسر به جای همانی که مرده بود؛به جای همان مردهایی که جنگ از او گرفته بود.در دنیا به این بزرگی یعنی فقط یک پسر سهم او نبود؟

18

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.