بریدۀ کتاب

هری پاتر و محفل ققنوس (بخش سوم)
بریدۀ کتاب

صفحۀ 414

رون گزارش پرفسور سینیسترا را به سمت خود کشید و به تندی به هری گفت: _ بیا، هری، ما باید تا قبل از طلوع آفتاب اینو تموم کنیم. هرمیون که با حالت عجیبی به رون نگاه می‌کرد گفت: _ اونا رو بده به من ببینم. رون گفت: _ چی؟ _ اونا رو بده به من که یه بار بخونم و تصحیحشون کنم. رون گفت: _ راست می گی؟ آه... هرمیون تو ناجی ما هستی! چی می‌تونم... هرمیون کرد دستش رو دراز کرده بود تا گزارش‌های آن دو را بگیرد و از قیافه‌اش معلوم بود که می‌خنده‌اش گرفته است گفت: _ چیزی که می‌تونی بگی اینه که قول بدی دیگه تکالیفتو برای این وقت شب نگذاری. هری نیز گزارشش را به دست او داد و با صدای ضعیفی گفت: _ ازت بی‌نهایت ممنونم.

رون گزارش پرفسور سینیسترا را به سمت خود کشید و به تندی به هری گفت: _ بیا، هری، ما باید تا قبل از طلوع آفتاب اینو تموم کنیم. هرمیون که با حالت عجیبی به رون نگاه می‌کرد گفت: _ اونا رو بده به من ببینم. رون گفت: _ چی؟ _ اونا رو بده به من که یه بار بخونم و تصحیحشون کنم. رون گفت: _ راست می گی؟ آه... هرمیون تو ناجی ما هستی! چی می‌تونم... هرمیون کرد دستش رو دراز کرده بود تا گزارش‌های آن دو را بگیرد و از قیافه‌اش معلوم بود که می‌خنده‌اش گرفته است گفت: _ چیزی که می‌تونی بگی اینه که قول بدی دیگه تکالیفتو برای این وقت شب نگذاری. هری نیز گزارشش را به دست او داد و با صدای ضعیفی گفت: _ ازت بی‌نهایت ممنونم.

16

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.