بریده‌ای از کتاب شما که غریبه نیستید اثر هوشنگ مرادی کرمانی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 14

ننه‌بابا می‌گوید: «این خواهر و برادر خیلی همدیگر رو دوست دارن، از بچگی همین جور بودن» و من دلم می‌خواهد خواهر داشتم تا همدیگر را دوست داشته باشیم. اما بعد پشیمان می‌شوم و فکر می‌کنم اگر خواهر داشتم شوهرش کتکش می‌زد و من غصه می‌خوردم، همان بهتر که نداشته باشم. این جوری خودم را دلداری می‌دهم.

ننه‌بابا می‌گوید: «این خواهر و برادر خیلی همدیگر رو دوست دارن، از بچگی همین جور بودن» و من دلم می‌خواهد خواهر داشتم تا همدیگر را دوست داشته باشیم. اما بعد پشیمان می‌شوم و فکر می‌کنم اگر خواهر داشتم شوهرش کتکش می‌زد و من غصه می‌خوردم، همان بهتر که نداشته باشم. این جوری خودم را دلداری می‌دهم.

2

12

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.