بریدهای از کتاب در جستجوی زمان از دست رفته؛ طرف خانه سوان اثر مارسل پروست
1404/1/27
صفحۀ 158
درست است که آدمهای آنها (کتاب ها) ، آنگونه که فرانسواز میگفت، ((واقعی)) نبودند. اما همه ی احساسهایی که خوشی یا بدبختی یک آدم واقعی در ما برمیانگیزد فقط به واسطه تصویری از آن خوشی یا بدبختی است؛ نبوغ نخستین رماننویس در درک این نکته بودهاست که چون در دستگاه عواطف ما تصویر تنها عنصر اساسی است، میتوان خیلی ساده و آسان شخصیتهای واقعی را حذف کرد و با این سادهسازی به کمالی بسیار مهم رسید. یک موجود واقعیرا هر اندازه که دوستیمان با او ژرف باشد، بیشتر به وسیله احساسهایمان درک میکنیم، یعنی که برای ما حالتی مات دارد، وزنه بیجانی است که حساسیت ما نمیتواند آن را بلند کند. اگر اتفاقی برایش پیش بیاید، تنها در بخش کوچکی از برداشت کلی که از او داریم ممکن است دستخوش اندوه شویم؛ از این هم بیشتر خود او هم تنها در بخشی از برداشت کلی که از خودش دارد میتواند احساس غصه کند. ابتکار رماننویس این بوده است که به جای چنین بخشهایی که روان ما نمیتوان آنجا نفوذ کند، به اندازه مساوی بخشهای غیر عادی بنشاند، یعنی آنچه روان ما میتواند دریابد. در این صورت دیگر چه اشکالی دارد که کارها و احساسهای این انسانهای نوع تازه در نظر ما واقعی جلوه کند، چون ما آنان را از خودمان کردهایم، چون در درون ماست که پدید میآیند و در حالی که بیتابانه کتاب را ورق میزنیم آهنگ نفس زدن ما و چگونگی نگاه کردنمان را تعیین میکنند؟ و همین که رمان نویس ما را در این حالت قرار میدهد که مانند همه ی حالتهای صرفا درونی هر احساسی را ده برابر میکند، و کتابهایش همانند یک رویا اما رویایی روشنتر از آنهایی که در خواب میبینیم ما را بر میانگیزد و یادش دیرتر میپاید، در طول یک ساعت توفانی از همه خوشیها و بلاهای شدنی در درون ما برپا میشود که در زندگی عادی سالهای سال طول خواهد کشید تا برخیشان را ببینیم، و شدیدترین آنها را هیچگاه نخواهیم شناخت زیرا کندی پدید آمدنشان ما را از درک آنها باز میدارد ( بدین گونه در زندگی دل ما با زمان دگرگون میشود و این بدترین درد است؛ اما این را تنها در کتاب، در تخیل میبینیم: در واقعیت تغییر آن مانند گونهگون شدن برخی پدیدههای طبیعی چنان کند است که گرچه حالتهای پیاپی دگرگون آن را میبینیم از دریافت خود حس تغییر معافیم.)
درست است که آدمهای آنها (کتاب ها) ، آنگونه که فرانسواز میگفت، ((واقعی)) نبودند. اما همه ی احساسهایی که خوشی یا بدبختی یک آدم واقعی در ما برمیانگیزد فقط به واسطه تصویری از آن خوشی یا بدبختی است؛ نبوغ نخستین رماننویس در درک این نکته بودهاست که چون در دستگاه عواطف ما تصویر تنها عنصر اساسی است، میتوان خیلی ساده و آسان شخصیتهای واقعی را حذف کرد و با این سادهسازی به کمالی بسیار مهم رسید. یک موجود واقعیرا هر اندازه که دوستیمان با او ژرف باشد، بیشتر به وسیله احساسهایمان درک میکنیم، یعنی که برای ما حالتی مات دارد، وزنه بیجانی است که حساسیت ما نمیتواند آن را بلند کند. اگر اتفاقی برایش پیش بیاید، تنها در بخش کوچکی از برداشت کلی که از او داریم ممکن است دستخوش اندوه شویم؛ از این هم بیشتر خود او هم تنها در بخشی از برداشت کلی که از خودش دارد میتواند احساس غصه کند. ابتکار رماننویس این بوده است که به جای چنین بخشهایی که روان ما نمیتوان آنجا نفوذ کند، به اندازه مساوی بخشهای غیر عادی بنشاند، یعنی آنچه روان ما میتواند دریابد. در این صورت دیگر چه اشکالی دارد که کارها و احساسهای این انسانهای نوع تازه در نظر ما واقعی جلوه کند، چون ما آنان را از خودمان کردهایم، چون در درون ماست که پدید میآیند و در حالی که بیتابانه کتاب را ورق میزنیم آهنگ نفس زدن ما و چگونگی نگاه کردنمان را تعیین میکنند؟ و همین که رمان نویس ما را در این حالت قرار میدهد که مانند همه ی حالتهای صرفا درونی هر احساسی را ده برابر میکند، و کتابهایش همانند یک رویا اما رویایی روشنتر از آنهایی که در خواب میبینیم ما را بر میانگیزد و یادش دیرتر میپاید، در طول یک ساعت توفانی از همه خوشیها و بلاهای شدنی در درون ما برپا میشود که در زندگی عادی سالهای سال طول خواهد کشید تا برخیشان را ببینیم، و شدیدترین آنها را هیچگاه نخواهیم شناخت زیرا کندی پدید آمدنشان ما را از درک آنها باز میدارد ( بدین گونه در زندگی دل ما با زمان دگرگون میشود و این بدترین درد است؛ اما این را تنها در کتاب، در تخیل میبینیم: در واقعیت تغییر آن مانند گونهگون شدن برخی پدیدههای طبیعی چنان کند است که گرچه حالتهای پیاپی دگرگون آن را میبینیم از دریافت خود حس تغییر معافیم.)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.