بریده‌ای از کتاب قاتلان بدون چهره اثر هنینگ مانکل

بریدۀ کتاب

صفحۀ 151

سنگها او را به تنها بودن و آرامش درونى دعوت مى‌كردند. روى يكى از سنگها نشست و به دريا نگاه كرد. او هيچ وقت حالتى فيلسوفانه نداشت؛ هيچ گاه احساس نكرده بود مى‌خواهد درون خودش برود.

سنگها او را به تنها بودن و آرامش درونى دعوت مى‌كردند. روى يكى از سنگها نشست و به دريا نگاه كرد. او هيچ وقت حالتى فيلسوفانه نداشت؛ هيچ گاه احساس نكرده بود مى‌خواهد درون خودش برود.

23

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.