بریدهای از کتاب یک اتفاق مسخره اثر فیودور داستایفسکی
1403/12/6
صفحۀ 2
او ابتدا کارمندی دونپابه، با حقوقی ناچیز بود. چهل و پنج سال تمام را بیوقفه جان کنده و امروز را به فردا رسانده بود و همواره نیک میدانست که پلههای ترقی را تا کجا خواهد پیمود. صاحب منصبی عالیرتبه بود که دو سناره بر سینه داشت اما هیچ ستارهای در چشمانش نمیدرخشید.
او ابتدا کارمندی دونپابه، با حقوقی ناچیز بود. چهل و پنج سال تمام را بیوقفه جان کنده و امروز را به فردا رسانده بود و همواره نیک میدانست که پلههای ترقی را تا کجا خواهد پیمود. صاحب منصبی عالیرتبه بود که دو سناره بر سینه داشت اما هیچ ستارهای در چشمانش نمیدرخشید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.