بریدۀ کتاب
1403/1/5
3.8
74
صفحۀ 121
دستش گوشه آسمان را نشانه میرود که ستارهای در این هوای گرگ و میش میدرخشد و خودش را به رخ میکشد. بر میخیزم و لبه سنگر مینشینم. توپ ها و خمپارهها در آندور میترکند و نور نارنجی رنگی را به نمایش میگذارند. علی موقع رفتن میگوید: "برم به سنگرا سری بزنم. از صب تا حالا توی سنگر پوسیدم . بی پدرا توی محلهشون مظلوم گیر آوردن!" در حالی که دور میشود، دستانش را در هوا تکان میدهدو فریاد میکشد: آخه نامردا! چند نفر به یه نفر. مردین تک به تک بیاین. قیمه قیمهتون میکنم... سلام، چهطوری؟!
دستش گوشه آسمان را نشانه میرود که ستارهای در این هوای گرگ و میش میدرخشد و خودش را به رخ میکشد. بر میخیزم و لبه سنگر مینشینم. توپ ها و خمپارهها در آندور میترکند و نور نارنجی رنگی را به نمایش میگذارند. علی موقع رفتن میگوید: "برم به سنگرا سری بزنم. از صب تا حالا توی سنگر پوسیدم . بی پدرا توی محلهشون مظلوم گیر آوردن!" در حالی که دور میشود، دستانش را در هوا تکان میدهدو فریاد میکشد: آخه نامردا! چند نفر به یه نفر. مردین تک به تک بیاین. قیمه قیمهتون میکنم... سلام، چهطوری؟!
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.