بریده‌ای از کتاب ارباب حلقه ها؛ یاران حلقه اثر جی. آر. آر. تالکین

بریدۀ کتاب

صفحۀ 682

لگولاس گفت:(( افسوس که چه روزگار پرحماقتی است. اینجا همه دشمنان یک دشمن هستیم، آن وقت من باید با چشمان بسته راه بروم، در حالی که آفتابِ سرزمین جنگلی، زیر برگ‌هایی از طلا دل آدم را از شادی پر می‌کند.))

لگولاس گفت:(( افسوس که چه روزگار پرحماقتی است. اینجا همه دشمنان یک دشمن هستیم، آن وقت من باید با چشمان بسته راه بروم، در حالی که آفتابِ سرزمین جنگلی، زیر برگ‌هایی از طلا دل آدم را از شادی پر می‌کند.))

54

10

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.