بریده‌ای از کتاب سرگذشت استعمار اثر مهدی میرکیایی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 132

هر یک از زن‌ها یک عاج بزرگ را هم بر دوش می‌کشید، بعضی از آنها بچه‌ای را هم در آغوش داشتند از نگهبان پرسیدم اگر آن‌قدر ضعیف شوند که نتوانند عاج ها را حمل کنند چه می‌کنید؟ نگهبان گفت نمی‌توانیم یک عاج ارزشمند را بر زمین بیندازیم و برویم. ما بچه اش را با نیزه می‌کشیم و بار او را سبک می‌کنیم.(خاطره‌ی مسافری که در یکی از کاروان های برده داری همراه بود)

هر یک از زن‌ها یک عاج بزرگ را هم بر دوش می‌کشید، بعضی از آنها بچه‌ای را هم در آغوش داشتند از نگهبان پرسیدم اگر آن‌قدر ضعیف شوند که نتوانند عاج ها را حمل کنند چه می‌کنید؟ نگهبان گفت نمی‌توانیم یک عاج ارزشمند را بر زمین بیندازیم و برویم. ما بچه اش را با نیزه می‌کشیم و بار او را سبک می‌کنیم.(خاطره‌ی مسافری که در یکی از کاروان های برده داری همراه بود)

77

16

(0/1000)

نظرات

Reyhaneh .

Reyhaneh .

1404/5/15

آدم هر چی از برده داری بخونه بیشتر پر از خشم میشه.. 
2

1

دقیقا 
این تازه نسبت به وحشی گری های دیگه ای که در کتاب اومده کوچکه 
شدت خشونت  یک جاهایی از کتاب واقعا غیر قابل تحمل بود 💔تا میگفتم مگه بدتر هم میشه بدتر ها خودشون رو نشون میدادن 

0

Reyhaneh .

Reyhaneh .

1404/5/16

سینمایی یا سریال ریشه‌ها رو ببینید
حتی با تماشای بخش کوچیکی از جنایتشون قلب انسان دیگه طاقت از کف میده.. 
@bordbar 

0