بریده‌ای از کتاب تندتر از عقربه ها حرکت کن اثر بهزاد دانشگر

بریدۀ کتاب

صفحۀ 106

از اول با مسئله جالبی مواجه بودیم. در شرکت هر وقت پول می‌خواستیم، جور می‌شد. بارها تا آستانه‌ی ورشکستگی جلو رفتیم، ولی با یکی دو پرداخت که رویش حساب نکرده بودیم، حل می‌شد. پول که آمد به حساب، کارپردازمان پیامک داد: «انگار یه دستی توی کاره تا ما این کار رو انجام بدیم.» دیگر همه‌مان به این باور رسیده بودیم که وقتی چیزی روزی‌مان باشد، کافی است ما وظیفه‌مان را انجام بدهیم، خودش جلو می‌رود و جور می‌شود. چیزی هم که روزی‌مان نباشد، خودمان را به آب و آتش هم بزنیم، جور نمی‌شود.

از اول با مسئله جالبی مواجه بودیم. در شرکت هر وقت پول می‌خواستیم، جور می‌شد. بارها تا آستانه‌ی ورشکستگی جلو رفتیم، ولی با یکی دو پرداخت که رویش حساب نکرده بودیم، حل می‌شد. پول که آمد به حساب، کارپردازمان پیامک داد: «انگار یه دستی توی کاره تا ما این کار رو انجام بدیم.» دیگر همه‌مان به این باور رسیده بودیم که وقتی چیزی روزی‌مان باشد، کافی است ما وظیفه‌مان را انجام بدهیم، خودش جلو می‌رود و جور می‌شود. چیزی هم که روزی‌مان نباشد، خودمان را به آب و آتش هم بزنیم، جور نمی‌شود.

4

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.