بریدهای از کتاب مغز اندرو اثر ئی. ال. دکتروف
4 روز پیش
صفحۀ 16
به این فکر میکنم که چطور توی تابوتهای پوسیدهمان تجزیه میشویم، چطور تکههای کوچک میکروژنتیکی جسممان، جذب امعا و احشای کرم خاکی کوری میشود که، بی آنکه بداند چرا، در خاک باران خورده می لولد و از آن سر برمی آورد تا منقار تیز گنجشکی، کارش را بسازد. ببین، این فضلهای که ناغافل از آسمان افتاد روی درخت و حالا مثل پانسمان مرطوبی روی شاخه درخت نشسته، زمانی بخشی از دیانای من بوده و حالا تبدیل به خوراک درختی میشود که برای زنده ماندن میجنگد. بله، میجنگد. میدانی آن موجودات ساکن سرسخت و رگ وریشه دار در سکوت برای بقا میجنگند، همان طور که ما با هم میجنگیم، سر همان خورشید و همان خاک، خاکی که در آن ریشه دوانیدهاند. دانههایی که خودشان پخش کردهاند در همان جنگل در برابرشان قد علم میکنند، همانگونه که شاهزاده در برابر شاه، پدرانشان، در برابر امپراتوریهای باستانی قد علم میکردند.
به این فکر میکنم که چطور توی تابوتهای پوسیدهمان تجزیه میشویم، چطور تکههای کوچک میکروژنتیکی جسممان، جذب امعا و احشای کرم خاکی کوری میشود که، بی آنکه بداند چرا، در خاک باران خورده می لولد و از آن سر برمی آورد تا منقار تیز گنجشکی، کارش را بسازد. ببین، این فضلهای که ناغافل از آسمان افتاد روی درخت و حالا مثل پانسمان مرطوبی روی شاخه درخت نشسته، زمانی بخشی از دیانای من بوده و حالا تبدیل به خوراک درختی میشود که برای زنده ماندن میجنگد. بله، میجنگد. میدانی آن موجودات ساکن سرسخت و رگ وریشه دار در سکوت برای بقا میجنگند، همان طور که ما با هم میجنگیم، سر همان خورشید و همان خاک، خاکی که در آن ریشه دوانیدهاند. دانههایی که خودشان پخش کردهاند در همان جنگل در برابرشان قد علم میکنند، همانگونه که شاهزاده در برابر شاه، پدرانشان، در برابر امپراتوریهای باستانی قد علم میکردند.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.