بریده‌ای از کتاب صبح خاکستری اثر اوسامو دازایی

Mahya

Mahya

1404/4/30

بریدۀ کتاب

صفحۀ 47

در آرامش، افکارم را متوجه احوالات اخیر خودم کردم. این روزها چه مرگم بود؟ چرا این قدر مضطرب بودم همواره نگران چیزی بودم. حتی چند روز پیش کسی به من گفت: «هی داری خیلی کسالت بار میشوی» احتمالاً درست است. قطعاً یک چیزی ام هست. حقیر شده ام. اصلاً خوب نیستم، رقت انگیزم. ناگهان با تمام توانم فریاد کشیدم: «آ...» انگار که قرار بود این فریاد بلند بزدلی ام را پنهان کند. باید کاری می کردم. شاید عاشق شده بودم.

در آرامش، افکارم را متوجه احوالات اخیر خودم کردم. این روزها چه مرگم بود؟ چرا این قدر مضطرب بودم همواره نگران چیزی بودم. حتی چند روز پیش کسی به من گفت: «هی داری خیلی کسالت بار میشوی» احتمالاً درست است. قطعاً یک چیزی ام هست. حقیر شده ام. اصلاً خوب نیستم، رقت انگیزم. ناگهان با تمام توانم فریاد کشیدم: «آ...» انگار که قرار بود این فریاد بلند بزدلی ام را پنهان کند. باید کاری می کردم. شاید عاشق شده بودم.

123

12

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.