بریده‌ای از کتاب جنگ و صلح (جلد اول از مجموعه چهارجلدی) اثر لی یف نیکالایویچ تولستوی

yegane

yegane

1404/4/6

بریدۀ کتاب

صفحۀ 395

چون به مرگ خود اندیشید، ناگهان رشته‌ای خاطرات بسیار دور و با جانش عجین، در صفحه‌ی خیالش زنده شد. واپسین وداعش را با پدر و زنش به یاد آورد. خاطره‌ی آغاز عشق خود به همسرش و بارداری او را به یاد آورد و دلش به حال او و نیز به حال خودش سوخت. فکر میکرد: بله، فردا، فردا! چه بسا که فردا همه چیز برای من به پایان برسد! و از آنچه در ذهن من است هیچ چیز باقی نماند. این خاطرات دیگر برای من معنایی نخواهد داشت.

چون به مرگ خود اندیشید، ناگهان رشته‌ای خاطرات بسیار دور و با جانش عجین، در صفحه‌ی خیالش زنده شد. واپسین وداعش را با پدر و زنش به یاد آورد. خاطره‌ی آغاز عشق خود به همسرش و بارداری او را به یاد آورد و دلش به حال او و نیز به حال خودش سوخت. فکر میکرد: بله، فردا، فردا! چه بسا که فردا همه چیز برای من به پایان برسد! و از آنچه در ذهن من است هیچ چیز باقی نماند. این خاطرات دیگر برای من معنایی نخواهد داشت.

13

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.