بریده‌ای از کتاب بوف کور اثر صادق هدایت

بریدۀ کتاب

صفحۀ 70

حالم که بهتر شد، تصمیم گرفتم بروم؛ بروم خودم را گم بکنم، مثل سگِ خوره گرفته ای که می‌داند باید بمیرد. مثل پرندگانی که هنگام مرگ‌شان پنهان می‌شوند. صبح زود بلند شدم، دو تا کلوچه که سر رف بود، برداشتم و به طوری که کسی ملتفت نشوند، از خانه فرار کردم؛ از نکبتی که مرا گرفته بود، گریختم؛ بدون مقصود معینی از میان کوچه ها، بی تکلفی از میان رجاله‌هایی که همه‌ی آن‌ها، قیافه‌ی طماع داشتند و دنبال پول و شهوت می‌دویدند، گذشتم.

حالم که بهتر شد، تصمیم گرفتم بروم؛ بروم خودم را گم بکنم، مثل سگِ خوره گرفته ای که می‌داند باید بمیرد. مثل پرندگانی که هنگام مرگ‌شان پنهان می‌شوند. صبح زود بلند شدم، دو تا کلوچه که سر رف بود، برداشتم و به طوری که کسی ملتفت نشوند، از خانه فرار کردم؛ از نکبتی که مرا گرفته بود، گریختم؛ بدون مقصود معینی از میان کوچه ها، بی تکلفی از میان رجاله‌هایی که همه‌ی آن‌ها، قیافه‌ی طماع داشتند و دنبال پول و شهوت می‌دویدند، گذشتم.

2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.