بریده‌ای از کتاب باغ های معلق؛ تجربه چهارسال محاصره به روایت هفت زن سوری اثر سمیه عالمی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 56

ما در قرون وسطا زندگی نمی‌کردیم که چهار سال محاصره باشیم و کسی در دنیا خبرش را نشنود. چطور شهری در چنین محاصرۀ ظالمانه و قحطی شدیدی باشد، امّا هیچ‌کس در دنیا خبرش را نشنود و برای نجات این همه انسان کاریی نکند. چهار سال که چه عرض کنم، بگو چهار قرن! بس که بر ما سخت گذشت. مردان ما منتظر نماندند که خبر محاصرۀ ظالمانۀ ما به عالَم برسد و آن‌ها برای نجاتمان بیایند؛ چون مطمئن بودند آن‌ها نه صدای ما را می‌شنوند و نه می‌گذارند کسی آن را بشنود. دنیا فقط تصاویر مهاجرت و غرق شدن ما در دریاها را می‌دید و آه می‌کشید؛ امّا تصویر بمب‌هایی را نمی‌دید که روی سرمان می‌ریختند و گلوله‌هایی را که به ما شلیک می‌شد. در این بی‌تفاوتی بزرگ، مردها برای حفظ شهر سمت مرزها و جادۀ «حلب» می‌رفتند و ما زن‌ها در شهر تنها می ماندیم. مبادا فکر کنید ما زانو زدیم و تسلیم شدیم. هر روزی که بیشتر زنده می‌ماندیم، قوی‌تر می‌شدیم، آن هم در آن اوضاعی که همه‌چیز برای یأس و تسلیم آماده بود. زن‌ها رهبران خانواده بودند و باید به بچه‌ها یاد می‌داند که حتی در سختی نباید دست از آرزوها و رؤیاهایشان بردارند. نباید قبل از مغلوب شدن در برابر دشمن، شکست می‌خوردیم. زن‌های هر محلّه جمع شدند تا کنار هم باشند و یاد بگیرند برای فرار از غم شهادت عزیزان و فشار کمبودهای محاصره چه‌کار کنند: در غذا و خوراک و تفریح در مضیقه بودیم؛ امّا هنوز قرآن نهج البلاغه و کتاب و فرهنگ داشتیم.

ما در قرون وسطا زندگی نمی‌کردیم که چهار سال محاصره باشیم و کسی در دنیا خبرش را نشنود. چطور شهری در چنین محاصرۀ ظالمانه و قحطی شدیدی باشد، امّا هیچ‌کس در دنیا خبرش را نشنود و برای نجات این همه انسان کاریی نکند. چهار سال که چه عرض کنم، بگو چهار قرن! بس که بر ما سخت گذشت. مردان ما منتظر نماندند که خبر محاصرۀ ظالمانۀ ما به عالَم برسد و آن‌ها برای نجاتمان بیایند؛ چون مطمئن بودند آن‌ها نه صدای ما را می‌شنوند و نه می‌گذارند کسی آن را بشنود. دنیا فقط تصاویر مهاجرت و غرق شدن ما در دریاها را می‌دید و آه می‌کشید؛ امّا تصویر بمب‌هایی را نمی‌دید که روی سرمان می‌ریختند و گلوله‌هایی را که به ما شلیک می‌شد. در این بی‌تفاوتی بزرگ، مردها برای حفظ شهر سمت مرزها و جادۀ «حلب» می‌رفتند و ما زن‌ها در شهر تنها می ماندیم. مبادا فکر کنید ما زانو زدیم و تسلیم شدیم. هر روزی که بیشتر زنده می‌ماندیم، قوی‌تر می‌شدیم، آن هم در آن اوضاعی که همه‌چیز برای یأس و تسلیم آماده بود. زن‌ها رهبران خانواده بودند و باید به بچه‌ها یاد می‌داند که حتی در سختی نباید دست از آرزوها و رؤیاهایشان بردارند. نباید قبل از مغلوب شدن در برابر دشمن، شکست می‌خوردیم. زن‌های هر محلّه جمع شدند تا کنار هم باشند و یاد بگیرند برای فرار از غم شهادت عزیزان و فشار کمبودهای محاصره چه‌کار کنند: در غذا و خوراک و تفریح در مضیقه بودیم؛ امّا هنوز قرآن نهج البلاغه و کتاب و فرهنگ داشتیم.

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.