بریدۀ کتاب

خط تماس
بریدۀ کتاب

صفحۀ 94

سردار بیرون رفت و فرمانده کاغذی از روی میزش برداشت. روی آن تند تند و تلگرافی، شروع کرد به نوشتن. زیر اسم سردار دو خط موازی کشید و پایین‌تر از آن نوشت: «بیست و یکی دو ساله. اعزامی از نجف آباد. انگیزه بسیار بالا. شجاعت و رک‌گویی زیاد. اتکا به نفس فوق العاده. تواضع بی‌نظیر. یک رگه سرپیچی و خودرأیی دارد. با این حال، روی آینده‌اش می‌توان حساب باز کرد. به نظرم به درد کادر می‌خورد.» کاغذ را تا کرد و گذاشت تو کشوی میزش و به فکر فرو رفت..

سردار بیرون رفت و فرمانده کاغذی از روی میزش برداشت. روی آن تند تند و تلگرافی، شروع کرد به نوشتن. زیر اسم سردار دو خط موازی کشید و پایین‌تر از آن نوشت: «بیست و یکی دو ساله. اعزامی از نجف آباد. انگیزه بسیار بالا. شجاعت و رک‌گویی زیاد. اتکا به نفس فوق العاده. تواضع بی‌نظیر. یک رگه سرپیچی و خودرأیی دارد. با این حال، روی آینده‌اش می‌توان حساب باز کرد. به نظرم به درد کادر می‌خورد.» کاغذ را تا کرد و گذاشت تو کشوی میزش و به فکر فرو رفت..

2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.