بریده‌ای از کتاب خسرو شیرین اثر خسرو باباخانی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 194

گفتم: ((خداحافظ.))، راه افتادیم. حاج‌آقا صدایم زد: ((خسرو خوبان. بغل!)) دست‌هایش را باز کرد. پریدم بغلش. آخ که چقدر دلتنگ بودم و غمگین! داشتم دق می‌کردم. چند دقیقه در آغوش پروپیمانش ماندم. زار زدم.

گفتم: ((خداحافظ.))، راه افتادیم. حاج‌آقا صدایم زد: ((خسرو خوبان. بغل!)) دست‌هایش را باز کرد. پریدم بغلش. آخ که چقدر دلتنگ بودم و غمگین! داشتم دق می‌کردم. چند دقیقه در آغوش پروپیمانش ماندم. زار زدم.

3

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.