بریده‌ای از کتاب کتاب ایوب: منظومه آلام ایوب و محنتهای او از عهد عتیق اثر قاسم هاشمی نژاد

بریدۀ کتاب

صفحۀ 64

جانم بیزار است از حیاتم؛ شِکوه از خویشتن سر کنم بِه؛ در تلخی جان خویش سخن رانم بِه. به خدا شایدم گفت، ملامتم منما؛ باز کن از چه با من به ستیزی؟ تو را می‌برازد که ستم روا داری، که دستکار خویش خوار داری، که رای شریران روشن داری؟ ...

جانم بیزار است از حیاتم؛ شِکوه از خویشتن سر کنم بِه؛ در تلخی جان خویش سخن رانم بِه. به خدا شایدم گفت، ملامتم منما؛ باز کن از چه با من به ستیزی؟ تو را می‌برازد که ستم روا داری، که دستکار خویش خوار داری، که رای شریران روشن داری؟ ...

2

14

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.