بریدۀ کتاب

نیکلاس نیکلبی (متن کوتاه شده)
بریدۀ کتاب

صفحۀ 15

بالاخره هم وقتی حواسش سر جایش آمد ، به خانواده اش گفت که غصه نخورند ، بعد از مرگش ، برادرش رالف از آن ها نگهداری خواهد کرد. سپس با مهربانی لبخندی به خانواده اش زد و صورتش را برگرداند و گفت حالا دیگر می تواند راحت بخوابد.

بالاخره هم وقتی حواسش سر جایش آمد ، به خانواده اش گفت که غصه نخورند ، بعد از مرگش ، برادرش رالف از آن ها نگهداری خواهد کرد. سپس با مهربانی لبخندی به خانواده اش زد و صورتش را برگرداند و گفت حالا دیگر می تواند راحت بخوابد.

1

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.