بریدهای از کتاب ماهی ها به دریا بر می گردند اثر مرضیه اعتمادی
1404/4/7
صفحۀ 42
روزای آخر جنگ بود که اسرائیلیها اعلام کردن میخوان زمینی و خونهبهخونه حمله کنن ... به مردن هم فکر میکردیم. ترس هم داشتیم، امّا میگفتیم اگر شهید هم شدیم، همه با هم شهید بشیم، ایرادی نداره. چند روز مامانم مجبور شد داداشم ایمان رو ببره بیمارستان «شفا» بستری کنه. خیلی نگران بودیم. همهش میگفتیم نکنه بلایی سر اونا بیاد و ما زنده بمونیم ... تو هم بیا از همین روش ما استفاده کن. وقتی یه غصّهٔ بزرگ داری که نمیتونی تنهایی تحمّلش کنی، پناه ببر به شلوغی. به آدمهایی که دوسشون داری، غمهات کم میشه!
روزای آخر جنگ بود که اسرائیلیها اعلام کردن میخوان زمینی و خونهبهخونه حمله کنن ... به مردن هم فکر میکردیم. ترس هم داشتیم، امّا میگفتیم اگر شهید هم شدیم، همه با هم شهید بشیم، ایرادی نداره. چند روز مامانم مجبور شد داداشم ایمان رو ببره بیمارستان «شفا» بستری کنه. خیلی نگران بودیم. همهش میگفتیم نکنه بلایی سر اونا بیاد و ما زنده بمونیم ... تو هم بیا از همین روش ما استفاده کن. وقتی یه غصّهٔ بزرگ داری که نمیتونی تنهایی تحمّلش کنی، پناه ببر به شلوغی. به آدمهایی که دوسشون داری، غمهات کم میشه!
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.