بریدهای از کتاب کلیدر؛ جلد اول و دوم اثر محمود دولت آبادی
14 ساعت پیش
صفحۀ 75
بسته به افسار و میخی در همان دایره بود. او. هوای تفتیده نیمروز. گرمای آفتاب و خنکای آب. چشمهای سیاه، همچنان آویخته در پنجه شاخسار نیزار. چشمها همینجا بودند، رودرو. همان نخستین نگاه مارال را لرزانیده بود. آویخته در خاطر مارال. دو تکه ذغال به آتش درگرفته. همین چشمها او را غارت کردهاند. تاراج. موی بر اندامش سیخ ایستاده. نیتواند به چشمان گل محمد نگاه کند. این چشمخانهها لانه ماران بودند. بیهوده شیرو از کژدم دورن چشمهای برادر سخن نگفته بود. براستی که گزنده بودند. تیز و درخشان، کمین کرده در کاسههای گود چشمخانهها، زیر ابروهای نوکتیز.
بسته به افسار و میخی در همان دایره بود. او. هوای تفتیده نیمروز. گرمای آفتاب و خنکای آب. چشمهای سیاه، همچنان آویخته در پنجه شاخسار نیزار. چشمها همینجا بودند، رودرو. همان نخستین نگاه مارال را لرزانیده بود. آویخته در خاطر مارال. دو تکه ذغال به آتش درگرفته. همین چشمها او را غارت کردهاند. تاراج. موی بر اندامش سیخ ایستاده. نیتواند به چشمان گل محمد نگاه کند. این چشمخانهها لانه ماران بودند. بیهوده شیرو از کژدم دورن چشمهای برادر سخن نگفته بود. براستی که گزنده بودند. تیز و درخشان، کمین کرده در کاسههای گود چشمخانهها، زیر ابروهای نوکتیز.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.