بریدهای از کتاب استاد: صد روایت از زندگی آیت الله سیدعلی قاضی اثر محمدجواد میری
1404/4/19
صفحۀ 36
یکبار سرم آمد... از فرط خجالت و شرمندگی حسابی سرخ و سفید شدم... از آندفعه به بعد، دیگر حواسم را جمع میکردم.. به مجلس روضه منزل آقای قاضی که میرفتم، کفشهایم را میگذاشتم زیر بغلم و با خودم میبردم داخل. میترسیدم کفشم آنجا باشد و آقای قاضی که همیشه کنارِ در روی زمین مینشست، کفشهایم را مثل کفشهای بقیه دستمال بکشد و جفت کند.
یکبار سرم آمد... از فرط خجالت و شرمندگی حسابی سرخ و سفید شدم... از آندفعه به بعد، دیگر حواسم را جمع میکردم.. به مجلس روضه منزل آقای قاضی که میرفتم، کفشهایم را میگذاشتم زیر بغلم و با خودم میبردم داخل. میترسیدم کفشم آنجا باشد و آقای قاضی که همیشه کنارِ در روی زمین مینشست، کفشهایم را مثل کفشهای بقیه دستمال بکشد و جفت کند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.