بریده‌ای از کتاب پاییز آمد؛ خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی اثر گلستان جعفریان

بریدۀ کتاب

صفحۀ 82

فکر نمی‌کردم احمد این‌قدر شوخ‌طبع و خنده‌رو باشد. مدام سربه‌سر من می‌گذاشت و به هر بهانه‌ای سعی می‌کرد مرا بخنداند. این احمد با آن برادر یوسفی جدی و باصلابت که مربی و فرمانده بود، زمین تا آسمان فرق داشت. هردو شخصیت او برای من جذاب بود و روزبه‌روز وابسته‌اش می‌شدم.

فکر نمی‌کردم احمد این‌قدر شوخ‌طبع و خنده‌رو باشد. مدام سربه‌سر من می‌گذاشت و به هر بهانه‌ای سعی می‌کرد مرا بخنداند. این احمد با آن برادر یوسفی جدی و باصلابت که مربی و فرمانده بود، زمین تا آسمان فرق داشت. هردو شخصیت او برای من جذاب بود و روزبه‌روز وابسته‌اش می‌شدم.

4

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.