بریدۀ کتاب
1403/6/3
3.6
16
صفحۀ 15
مغزم ،مغزم درد میکند از حرف زدن،چقدر حرف زده ام ،چقدر در ذهنم حرف زدهام، خروار خروار حرف با لحن و حالت های متفاوت،مغایر،متضاد و...گفته ام و شنیده ام،خاموش شده و باز برافروخته ام،پرخاش کرده و باز خوددار شده ام ،خشم گرفته ام و لحظاتی بعد احساس کرده ام چشمانم داغ شده اند و دارند گُر میگیرند،مثل وقتی که انسان بخواهد اشک بریزد و نتواند.
مغزم ،مغزم درد میکند از حرف زدن،چقدر حرف زده ام ،چقدر در ذهنم حرف زدهام، خروار خروار حرف با لحن و حالت های متفاوت،مغایر،متضاد و...گفته ام و شنیده ام،خاموش شده و باز برافروخته ام،پرخاش کرده و باز خوددار شده ام ،خشم گرفته ام و لحظاتی بعد احساس کرده ام چشمانم داغ شده اند و دارند گُر میگیرند،مثل وقتی که انسان بخواهد اشک بریزد و نتواند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.