بریدهای از کتاب مثل آب برای شکلات اثر لورا اسکوئیول
1403/9/20
صفحۀ 152
با تمام احتیاط کاری ها،زمستان که میشد لبش قاچ میخورد.بچه که بود،این خشکی لب به شدت آزارش میداد.هروقت میخندید،تَرَک ها باز میشد و باعث خونریزی و سوزش شدید میشد.بزرگتر که شد،به آن عادت کرد.حالا که دیگر دلیل چندانی برای خندیدن نداشت،به این مشکل کمتر اهمیت میداد.میتوانست با صبر و حوصله چشم به راه بهار بماند تا تَرَک های لب خود به خود التیام پذیرند.
با تمام احتیاط کاری ها،زمستان که میشد لبش قاچ میخورد.بچه که بود،این خشکی لب به شدت آزارش میداد.هروقت میخندید،تَرَک ها باز میشد و باعث خونریزی و سوزش شدید میشد.بزرگتر که شد،به آن عادت کرد.حالا که دیگر دلیل چندانی برای خندیدن نداشت،به این مشکل کمتر اهمیت میداد.میتوانست با صبر و حوصله چشم به راه بهار بماند تا تَرَک های لب خود به خود التیام پذیرند.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.