بریدۀ کتاب
1403/7/27
صفحۀ 140
من عاشق ماجراهای فرانسوا بودم، و خودم هیچوقت مجبور نبودم خاطرهی عجیبی تعریف کنم؛ به نظر او، ایرانی بودن و داشتن اسمی مثل فیروزه به تمام ماجراهای خودش میچربید. در این زمینه چندان با او موافق نبودم، اما من کی بودم که بخواهم حبابهای خیال مردی را بترکانم که توانسته بودم بدون زحمت تحت تاثیرش قرار بدهم؛ مردی که شیفتهی جزئیات پیشپا افتادهی زندگیام شده بود؟ هرازگاهی یک خاطره بیاهمیت از خاویارفروشهای کنار دریای خزر یا نسترنهای عمه صدیقه رو میکردم و مرد فرانسوی دلش غش میرفت. با گفتن ماجرای هجوم قورباغهها در اهواز، از من تقاضای ازدواج کرد.
من عاشق ماجراهای فرانسوا بودم، و خودم هیچوقت مجبور نبودم خاطرهی عجیبی تعریف کنم؛ به نظر او، ایرانی بودن و داشتن اسمی مثل فیروزه به تمام ماجراهای خودش میچربید. در این زمینه چندان با او موافق نبودم، اما من کی بودم که بخواهم حبابهای خیال مردی را بترکانم که توانسته بودم بدون زحمت تحت تاثیرش قرار بدهم؛ مردی که شیفتهی جزئیات پیشپا افتادهی زندگیام شده بود؟ هرازگاهی یک خاطره بیاهمیت از خاویارفروشهای کنار دریای خزر یا نسترنهای عمه صدیقه رو میکردم و مرد فرانسوی دلش غش میرفت. با گفتن ماجرای هجوم قورباغهها در اهواز، از من تقاضای ازدواج کرد.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.