بریدهای از کتاب زوربای یونانی اثر نیکوس کازانتزاکیس
1403/10/20
صفحۀ 421
راستی این راز جگرسوز، این حیات چیست؟ آدمیان به هم میرسند و سپس همچون برگهایی که به دست باد بیفتند از هم جدا میشوند. چشمها بیهوده می کوشند که شکل چهره و بدن و حرکات کسی را که آدم دوست دارد در خود نگاه دارند لیکن پس از گذشت چندین سال دیگر حتی بیاد نمی آورند که چشمان او آبی بود یا سیاه. در دل بر خود بانگ زدم که روح آدمی باید از مفرغ یا پولاد باشد نه از باد.
راستی این راز جگرسوز، این حیات چیست؟ آدمیان به هم میرسند و سپس همچون برگهایی که به دست باد بیفتند از هم جدا میشوند. چشمها بیهوده می کوشند که شکل چهره و بدن و حرکات کسی را که آدم دوست دارد در خود نگاه دارند لیکن پس از گذشت چندین سال دیگر حتی بیاد نمی آورند که چشمان او آبی بود یا سیاه. در دل بر خود بانگ زدم که روح آدمی باید از مفرغ یا پولاد باشد نه از باد.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.