بریدهای از کتاب به مجنون گفتم زنده بمان: مهدی باکری اثر فرهاد خضری
1403/10/4
صفحۀ 107
یکی از بچهها میگفت « هر وقت احساس کنم که میخواهم بروم طرف گناه، یواشکی میروم از گوشهی چادر یک نگاه به آقا مهدی میاندازم ، یا به بهانهای میروم باهاش حرف میزنم، تا از فکر این چیزها بیایم بیرون، به خودم برسم.» آقا مهدی به قلب بچهها فرماندهی میکرد نه به قدرت بدنی یا تاکتیکی و رزمی آنها.
یکی از بچهها میگفت « هر وقت احساس کنم که میخواهم بروم طرف گناه، یواشکی میروم از گوشهی چادر یک نگاه به آقا مهدی میاندازم ، یا به بهانهای میروم باهاش حرف میزنم، تا از فکر این چیزها بیایم بیرون، به خودم برسم.» آقا مهدی به قلب بچهها فرماندهی میکرد نه به قدرت بدنی یا تاکتیکی و رزمی آنها.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.