بریده‌ای از کتاب خواهرزاده جادوگر اثر سی. اس. لوییس

خواهرزاده جادوگر
بریدۀ کتاب

صفحۀ 235

اسلان گفت: «فکرش به شدت خطا بود، فرزند! این جهان برای چند روزی سرشار از حیات و شکوفایی است، به این دلیل که آوازی که برای زنده کردن آن خواندم، هنوز در هوا موج می‌زند و در زمین طنین می‌اندازد. این وضع چندان به درازا نمی‌کشد. ولی من نمی‌توانم این واقعیت را به این گناهکار پیر بفهمانم و نمی‌توانم چیزی از محنتش بکاهم. او گوشش را به روی صدای من بسته است. اگر حرفی به او بزنم، تنها چیزی که می‌شنود خرناس و غرش است. آه، آدمیزادگان! شما چه خوب در برابر آنچه که خیر شما در آن است از خودتان دفاع می‌کنید! ولی در عوض، تنها هدیه‌ای را که هنوز می‌شود به او داد، به او می‌بخشم.»

اسلان گفت: «فکرش به شدت خطا بود، فرزند! این جهان برای چند روزی سرشار از حیات و شکوفایی است، به این دلیل که آوازی که برای زنده کردن آن خواندم، هنوز در هوا موج می‌زند و در زمین طنین می‌اندازد. این وضع چندان به درازا نمی‌کشد. ولی من نمی‌توانم این واقعیت را به این گناهکار پیر بفهمانم و نمی‌توانم چیزی از محنتش بکاهم. او گوشش را به روی صدای من بسته است. اگر حرفی به او بزنم، تنها چیزی که می‌شنود خرناس و غرش است. آه، آدمیزادگان! شما چه خوب در برابر آنچه که خیر شما در آن است از خودتان دفاع می‌کنید! ولی در عوض، تنها هدیه‌ای را که هنوز می‌شود به او داد، به او می‌بخشم.»

1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.