بریدۀ کتاب

دختر شینا: خاطرات قدم خیر محمدی  کنعان همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی  هژیر
بریدۀ کتاب

صفحۀ 249

آن پیراهن قشنگی را که از مکه آورده بود، اتو کردم و به جالباسی زدم؛ کنار لباس‌های خودمان. بچه‌ها که از بیرون می‌آمدند، دستی روی لباس بابایشان می‌کشیدند. بوی صمد همیشه بین لباس‌های ما پخش بود. صمد همیشه با ما بود. بچه‌ها صدایش را می‌شنیدند: «درس بخوانید، باهم مهربان باشید. مواظب مامان باشید.خدا را فراموش نکنید.»

آن پیراهن قشنگی را که از مکه آورده بود، اتو کردم و به جالباسی زدم؛ کنار لباس‌های خودمان. بچه‌ها که از بیرون می‌آمدند، دستی روی لباس بابایشان می‌کشیدند. بوی صمد همیشه بین لباس‌های ما پخش بود. صمد همیشه با ما بود. بچه‌ها صدایش را می‌شنیدند: «درس بخوانید، باهم مهربان باشید. مواظب مامان باشید.خدا را فراموش نکنید.»

23

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.