بریده‌ای از کتاب نه آدمی اثر اوسامو دازایی

آرمیتا

آرمیتا

1404/6/23 - 01:11

بریدۀ کتاب

صفحۀ 57

نمیتوانستم به روسپیان به چشم زن یا حتی آدم نگاه کنم . بیشتر به بی کله ها و روانی ها می ماندند ولی آغوششان اوج آسایش بود . کنارشان میتوانستم تخت بخوابم . آزمندی شان ناچیز بود . شاید هم مرا هم تبارِ خویش می پنداشتند که رویی خوش نشانم می دادند . بعضی شب ها بر گرد سر این روسپیان بی کله هاله ی مریم مقدس را می دیدم

نمیتوانستم به روسپیان به چشم زن یا حتی آدم نگاه کنم . بیشتر به بی کله ها و روانی ها می ماندند ولی آغوششان اوج آسایش بود . کنارشان میتوانستم تخت بخوابم . آزمندی شان ناچیز بود . شاید هم مرا هم تبارِ خویش می پنداشتند که رویی خوش نشانم می دادند . بعضی شب ها بر گرد سر این روسپیان بی کله هاله ی مریم مقدس را می دیدم

17

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.