بریده‌ای از کتاب سلول های بهاری: تاریخ شفاهی سلول های بنیادی به روایت: پدر علم سلول های بنیادی ایران؛ دکتر حسین بهاروند اثر بهنام باقری

بریدۀ کتاب

صفحۀ 351

به هر حال همه ی ما روزی نطفه بودیم. نطفه جنین شد و جنین در جای تاریک و نرمی به نام رحم لانه گزینی کرد و در آنجا شروع به رشد کرد. با خون مادر ارتباط برقرار کرد، با سلول های مادر دوست شد. [...] مدتی گذشت و روزی دهانه ی رحم باز شد و افتادیم به دنیای نور. رفیق هایمان که آن طرف بودند گفتند :"اِ، فلانی مرد." این طرفی ها هم گفتند:"اِ، فلانی به دنیا اومد." ورود ما به دنیای دیگر هم همین است.؛ این طرف که ماه هستیم می گوییم :"یکی رفت." آن طرف می گویند :"یکی اومد."

به هر حال همه ی ما روزی نطفه بودیم. نطفه جنین شد و جنین در جای تاریک و نرمی به نام رحم لانه گزینی کرد و در آنجا شروع به رشد کرد. با خون مادر ارتباط برقرار کرد، با سلول های مادر دوست شد. [...] مدتی گذشت و روزی دهانه ی رحم باز شد و افتادیم به دنیای نور. رفیق هایمان که آن طرف بودند گفتند :"اِ، فلانی مرد." این طرفی ها هم گفتند:"اِ، فلانی به دنیا اومد." ورود ما به دنیای دیگر هم همین است.؛ این طرف که ماه هستیم می گوییم :"یکی رفت." آن طرف می گویند :"یکی اومد."

6

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.