بریدهای از کتاب چمدان اثر بزرگ علوی
1404/1/19
صفحۀ 121
من محکوم به مرگی را دیدهام که شب پیش از اجرای فرمان مرد. من محکوم به مرگی را میشناسم که قبل از تیرباران شدن صورتش را تراشید،لباسهای قشنگ تنش کرد،از دوستانش خداحافظی کرد و مردانه رو به مرگ رفت. من محکوم به مرگی را میشناسم که در موقع مردن《زنده باد ایران》 بر زبان داشت. من محکوم به مرگی را میشناسم که آهنگ سرود آنها《برخیز ای داغ نفرت خورده،دنیای لخت و گرسنگان》مدتی پس از شلیک تفنگها در هوا طنینانداز بود. اما هیچکدام از آنها را من به این نزدیکی نمیشناختم.بسیاری از آنها را دیده بودم.هیچ یک را از میان ما نبردند،آن طوری که گوسفند را از میان گلهای برای کشتارگاه برمیگزینند.
من محکوم به مرگی را دیدهام که شب پیش از اجرای فرمان مرد. من محکوم به مرگی را میشناسم که قبل از تیرباران شدن صورتش را تراشید،لباسهای قشنگ تنش کرد،از دوستانش خداحافظی کرد و مردانه رو به مرگ رفت. من محکوم به مرگی را میشناسم که در موقع مردن《زنده باد ایران》 بر زبان داشت. من محکوم به مرگی را میشناسم که آهنگ سرود آنها《برخیز ای داغ نفرت خورده،دنیای لخت و گرسنگان》مدتی پس از شلیک تفنگها در هوا طنینانداز بود. اما هیچکدام از آنها را من به این نزدیکی نمیشناختم.بسیاری از آنها را دیده بودم.هیچ یک را از میان ما نبردند،آن طوری که گوسفند را از میان گلهای برای کشتارگاه برمیگزینند.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.