بریدهای از کتاب قاشق چای خوری اثر هوشنگ مرادی کرمانی
1402/8/23
صفحۀ 50
ماه رو خانوم بزرگ شده بود. می بایست ازدواج کند. پا به سن گذاشته بود. دختر خوب و سر به راهی بود. لازم بود همسری شایسته داشته باشد . یاد آن سال به خیر که تو راه روستا پیداش کردیم.از کوره راهی می رفتیم ، یکهو نگاهم افتاد بهش ، از کوه آمده بود پایین . پسر بزرگم که تازه زبان باز کرده بود ، گفته بود : «بابا ، ببلیمش خونه . دوست دالم...» از «نعلبکی معمولی» کوچک تر بود. بعد شد اندازه« نعلبکی قلمبه» ، روز به روز شد «پیاله ماست خوری قوز کرده»، کم کم شد قد « پیش دستی ته گود چپه شده» ، یواش یواش شد قد « کاسه ی آبگوشت خوری یک نفره دمر شده » ،آهسته آهسته شد عین « ملاقه ی متوسط دسته کوتاه» که دسته اش سر و گردنش بود. دمش را نادیده بگیرید . حالا که سی و شش سالش شده بود ، شده بود مثل « کاسه بزرگ» ، چشم به هم زدیم شد به این گندگی « بادیه ای که تویش شیر می دوشند».
ماه رو خانوم بزرگ شده بود. می بایست ازدواج کند. پا به سن گذاشته بود. دختر خوب و سر به راهی بود. لازم بود همسری شایسته داشته باشد . یاد آن سال به خیر که تو راه روستا پیداش کردیم.از کوره راهی می رفتیم ، یکهو نگاهم افتاد بهش ، از کوه آمده بود پایین . پسر بزرگم که تازه زبان باز کرده بود ، گفته بود : «بابا ، ببلیمش خونه . دوست دالم...» از «نعلبکی معمولی» کوچک تر بود. بعد شد اندازه« نعلبکی قلمبه» ، روز به روز شد «پیاله ماست خوری قوز کرده»، کم کم شد قد « پیش دستی ته گود چپه شده» ، یواش یواش شد قد « کاسه ی آبگوشت خوری یک نفره دمر شده » ،آهسته آهسته شد عین « ملاقه ی متوسط دسته کوتاه» که دسته اش سر و گردنش بود. دمش را نادیده بگیرید . حالا که سی و شش سالش شده بود ، شده بود مثل « کاسه بزرگ» ، چشم به هم زدیم شد به این گندگی « بادیه ای که تویش شیر می دوشند».
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.