بریده‌ای از کتاب آب نبات پسته ای اثر مهرداد صدقی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 1

- ببین پسرجان، باید بدانی اینجا بازاره. چشماتِ بازنکنی سرت کلاه رفته؛ اما اگه خوب به حرفام گوش کنی، بعد از چند سال، دو سه تا مغازه دیگه‌یَم مِتانی بخری. - آقاجان، پس چرا توی این سی چهل سالی که شما توی بازارین، ما فقط همین یک مغازه رِ داریم؟ - برو بیرون اصلا نمخواد کاسب بشی! مجبور شدم از ته دل و با خلوص نیت، یک " غلط‌کردم" الکی و ریاکارانه بگویم. فهمیدم اصل موفقیت در بازار و کل زندگی، مخالفت نکردن با آقاجان است و اگر دوباره وسط حرف‌هایش زبان‌درازی کنم، نه‌تنها کاسب نمی‌شوم، بلکه در آینده از مغازه هم سهمی نخواهم برد...

- ببین پسرجان، باید بدانی اینجا بازاره. چشماتِ بازنکنی سرت کلاه رفته؛ اما اگه خوب به حرفام گوش کنی، بعد از چند سال، دو سه تا مغازه دیگه‌یَم مِتانی بخری. - آقاجان، پس چرا توی این سی چهل سالی که شما توی بازارین، ما فقط همین یک مغازه رِ داریم؟ - برو بیرون اصلا نمخواد کاسب بشی! مجبور شدم از ته دل و با خلوص نیت، یک " غلط‌کردم" الکی و ریاکارانه بگویم. فهمیدم اصل موفقیت در بازار و کل زندگی، مخالفت نکردن با آقاجان است و اگر دوباره وسط حرف‌هایش زبان‌درازی کنم، نه‌تنها کاسب نمی‌شوم، بلکه در آینده از مغازه هم سهمی نخواهم برد...

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.