بریده‌ای از کتاب خاکسپاری دوم بانوی مرگ اثر نیما اکبرخانی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 116

لب چشمه نشست و بدون اینکه فکر کند یا تصمیم بگیرد آستین بالا زد و کتونی و جوراب را درآورد و وضو گرفت. حسن وضو گرفتن با خودش تکرار میکرد: 《مرگ و زندگی دست خداست ؛ صدام خر کیه؟》

لب چشمه نشست و بدون اینکه فکر کند یا تصمیم بگیرد آستین بالا زد و کتونی و جوراب را درآورد و وضو گرفت. حسن وضو گرفتن با خودش تکرار میکرد: 《مرگ و زندگی دست خداست ؛ صدام خر کیه؟》

8

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.