بریده‌ای از کتاب کلیدر؛ جلد پنجم و ششم اثر محمود دولت آبادی

mahsa kia

mahsa kia

1404/7/20 - 08:51

بریدۀ کتاب

صفحۀ 307

گیج و غریب چندان بود که خبر از خود نداشت. آنچه در او میگذشت، حتی به صراحت نمیتوانست دریابد. جوهر آشفتگی بر تمام عصب و پیوندهایش چیره شده بود. هیچ نمی‌دانست و هیچ نمی‌فهمید. یگانه حس روشن او احساس خفگی بود، خفگی و دود؛ دودی غلیظ در بیابان گم روح! تیرگی روانش را انباشته بود و هیچ نمی‌دید. :)

گیج و غریب چندان بود که خبر از خود نداشت. آنچه در او میگذشت، حتی به صراحت نمیتوانست دریابد. جوهر آشفتگی بر تمام عصب و پیوندهایش چیره شده بود. هیچ نمی‌دانست و هیچ نمی‌فهمید. یگانه حس روشن او احساس خفگی بود، خفگی و دود؛ دودی غلیظ در بیابان گم روح! تیرگی روانش را انباشته بود و هیچ نمی‌دید. :)

31

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.