بریدۀ کتاب
1402/5/27
صفحۀ 154
روزی امیرالمومنین در حضور مردمِ بسیار از اصحاب خود _ که بعضی شاکّ و بعضی مخلص بودند_ گفت «ای میثم، پس از من تو را بگیرند و آویخته می شوی. و چون روز دوم شود، از دهان و بینی تو خون روان شود _ چنان که ریشِ تو را خضاب کند. و چون روز سوم شود حربه بر پیکرت فرو برند و از آن، درگذری. پس در انتظار آن باش. و آن جای که تو در آنجا آویخته شوی، بر درِ خانه ی عمرو ابن حریث است و تو یکی از ده نفر هستی که مصلوب گردند و دارِ تو از آنها کوتاه تر و تو به زمین نزدیک تر باشی. و من آن درختِ خرما که تو را بر آن آویزند، به تو بنمایم.» پس از دو روز آن را بنمود و میثم پیوسته نزدیک آن درخت می آمد: نماز می گذارد و می گفت « چه مبارک نخلی! من برای تو آفریده شدم و تو برای من روییدی.»
روزی امیرالمومنین در حضور مردمِ بسیار از اصحاب خود _ که بعضی شاکّ و بعضی مخلص بودند_ گفت «ای میثم، پس از من تو را بگیرند و آویخته می شوی. و چون روز دوم شود، از دهان و بینی تو خون روان شود _ چنان که ریشِ تو را خضاب کند. و چون روز سوم شود حربه بر پیکرت فرو برند و از آن، درگذری. پس در انتظار آن باش. و آن جای که تو در آنجا آویخته شوی، بر درِ خانه ی عمرو ابن حریث است و تو یکی از ده نفر هستی که مصلوب گردند و دارِ تو از آنها کوتاه تر و تو به زمین نزدیک تر باشی. و من آن درختِ خرما که تو را بر آن آویزند، به تو بنمایم.» پس از دو روز آن را بنمود و میثم پیوسته نزدیک آن درخت می آمد: نماز می گذارد و می گفت « چه مبارک نخلی! من برای تو آفریده شدم و تو برای من روییدی.»
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.