بریدۀ کتاب

یادداشت های یک دیوانه و هفت قصه دیگر
بریدۀ کتاب

صفحۀ 52

خدای خوب، با من چه می‌کنند؟ بر سرم آب سرد می‌ریزند! به حرف هایم گوش نمی‌دهند، حتی به دیدنم هم نمی‌آیند. آخر به آن ها چه بدی کرده‌ام؟ چرا شکنجه‌ام می‌دهند؟ از من چه می‌خواهند وقتی که هیچ ندارم؟ بیش از این تاب تحمل این شکنجه را ندارم. سرم آتش گرفته است و همه چیز در مغزم می‌چرخد. نجاتم بده! مرا از اینجا ببر! کالسکه‌ای با اسب هایی به سرعت باد به من بده! برخیز کالسکه‌چی و بگذار تا زنگ ها به صدا در آیند! اسب ها بجهید و مرا از این جهان بیرون ببرید. دورتر، دورتر، جایی که هیچ چیز به چشم نیاید، هیچ چیز! به آنجا که آسمان می‌چرخد، به آنجا که ستاره‌ای کوچک در دوردست می‌درخشد.

خدای خوب، با من چه می‌کنند؟ بر سرم آب سرد می‌ریزند! به حرف هایم گوش نمی‌دهند، حتی به دیدنم هم نمی‌آیند. آخر به آن ها چه بدی کرده‌ام؟ چرا شکنجه‌ام می‌دهند؟ از من چه می‌خواهند وقتی که هیچ ندارم؟ بیش از این تاب تحمل این شکنجه را ندارم. سرم آتش گرفته است و همه چیز در مغزم می‌چرخد. نجاتم بده! مرا از اینجا ببر! کالسکه‌ای با اسب هایی به سرعت باد به من بده! برخیز کالسکه‌چی و بگذار تا زنگ ها به صدا در آیند! اسب ها بجهید و مرا از این جهان بیرون ببرید. دورتر، دورتر، جایی که هیچ چیز به چشم نیاید، هیچ چیز! به آنجا که آسمان می‌چرخد، به آنجا که ستاره‌ای کوچک در دوردست می‌درخشد.

5

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.