بریدهای از کتاب گرگ ها با چشم باز می خوابند اثر مهدی میرکیایی
1402/5/30
صفحۀ 1
کنار مرد اسپانیایی سیزده شمش نقره قرار داشت که تقریبا چهارهزار دوکای اسپانیایی می ارزید. ما نمی خواستیم چرت او را پاره کنیم اما می خواستیم از بار سنگین نقره ها خلاصش کنیم. به همین خاطر کاری کردیم که دنباله ی خوابش را در دنیای بهتری ادامه دهد. بعد نقره هایش را برداشتیم که راستش را بخواهید متعلق به او هم نبود...
کنار مرد اسپانیایی سیزده شمش نقره قرار داشت که تقریبا چهارهزار دوکای اسپانیایی می ارزید. ما نمی خواستیم چرت او را پاره کنیم اما می خواستیم از بار سنگین نقره ها خلاصش کنیم. به همین خاطر کاری کردیم که دنباله ی خوابش را در دنیای بهتری ادامه دهد. بعد نقره هایش را برداشتیم که راستش را بخواهید متعلق به او هم نبود...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.