بریدۀ کتاب

سفر به انتهای شب
بریدۀ کتاب

صفحۀ 39

توی تاریکی شب اینجا و آنجا ربع ساعتی در می رفتیم، ربع ساعتی که عجیب شبیه روزگار زیبای صلح بود شبیه آن روزگار باور نکردنی، شبیه وقتی که همه چیز حاضر و آماده بود هیچ چیزی مشکلی ایجاد نمیکرد و خیلی کارها می شد کرد و همه چیزش الان دیگر عجیب و معجزه آسا و خوشایند بود. محشر بود ، این زمان صلح .

توی تاریکی شب اینجا و آنجا ربع ساعتی در می رفتیم، ربع ساعتی که عجیب شبیه روزگار زیبای صلح بود شبیه آن روزگار باور نکردنی، شبیه وقتی که همه چیز حاضر و آماده بود هیچ چیزی مشکلی ایجاد نمیکرد و خیلی کارها می شد کرد و همه چیزش الان دیگر عجیب و معجزه آسا و خوشایند بود. محشر بود ، این زمان صلح .

50

11

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.