بریدهای از کتاب ابوالمشاغل اثر نادر ابراهیمی
1404/1/18
صفحۀ 137
آخر كمى ديرشده است. حالا اكربخواهم ازشادى بالا بيرّم وفرياد بزنم: ((حقدر خوب! حقدر خوب!)) حتماً اين دردى كه سالهاست توى ستون فقراتم خانه كرده ازخواب بيدار مى شود و بيداد مى كند؛ واكر بخواهم شتابان به ديدن دوستى بسيارنزديك وبسياريكانه وآشنا با اينكونه هيجانها بروم تا اين خبر خوش رابه او بدهم... ساعت هاو ساعتها، درخيا بانهاى شهر، سركَردان خواهم شد، وباهمان خبر خوش-كه روى دستم مانده-به خانه بازخواهم كشت. حتّىٰ دخترهاى خوبم نسبت به اين مسأله هيج حساسيّتى ندارند-كه حقّ است نداشته باشند. تنها ممسرم كوش مى كندومى كويد: يعنى برايت خيلى مهم است؟
آخر كمى ديرشده است. حالا اكربخواهم ازشادى بالا بيرّم وفرياد بزنم: ((حقدر خوب! حقدر خوب!)) حتماً اين دردى كه سالهاست توى ستون فقراتم خانه كرده ازخواب بيدار مى شود و بيداد مى كند؛ واكر بخواهم شتابان به ديدن دوستى بسيارنزديك وبسياريكانه وآشنا با اينكونه هيجانها بروم تا اين خبر خوش رابه او بدهم... ساعت هاو ساعتها، درخيا بانهاى شهر، سركَردان خواهم شد، وباهمان خبر خوش-كه روى دستم مانده-به خانه بازخواهم كشت. حتّىٰ دخترهاى خوبم نسبت به اين مسأله هيج حساسيّتى ندارند-كه حقّ است نداشته باشند. تنها ممسرم كوش مى كندومى كويد: يعنى برايت خيلى مهم است؟
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.