بریده‌ای از کتاب نازنین اثر فیودور داستایفسکی

نازنین
بریدۀ کتاب

صفحۀ 42

من همچنان ساکت بودم و به خصوص با او حرفی نمی‌زدم؛ تا همین دیروز. چرا حرف نمیزدم؟ چون هرچه باشد من هم غرور دارم. می‌خواستم او، بدون کمک من و البته نه از روی چرندیات پست فطرت ها، خودش به تنهایی همه چیز را بفهمد، حدس بزند و مردش را بشناسد!

من همچنان ساکت بودم و به خصوص با او حرفی نمی‌زدم؛ تا همین دیروز. چرا حرف نمیزدم؟ چون هرچه باشد من هم غرور دارم. می‌خواستم او، بدون کمک من و البته نه از روی چرندیات پست فطرت ها، خودش به تنهایی همه چیز را بفهمد، حدس بزند و مردش را بشناسد!

16

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.