بریدهای از کتاب نخسایی ها اثر مصطفی آقامحمدلو
1403/6/25
صفحۀ 74
سنگر خاکی و تنهایی آن شبها زیر آسمان صاف و پرستاره و مهتابی تپههای منطقه ینگجه و خنکای نسیم نیمهشب، فضای خوبی به سجاد میداد تا یک بار دیگر همه زندگی خود را مرور کند و با اشک، درهای باز گذشته را پشتسرش ببندد و با خدای خود تا پایان راه قرارمدارش را بگذارد. به قول یوسف، تجربه بردن جان به معرکه خطر برای خدا مرحلهای از ادراک است که تا کسی آن را تجربه نکند، نخواهد فهمید. شیرینی این شهد عسلوار برای یک بار که بر کام بچهها مینشست دیگر هیچ چیز جلودارشان نبود. حاضر بودند تمام هست و نیستشان را بدهند تا یک بار دیگر آن لحظات ناب و فراموش نشدنی را احساس کنند.
سنگر خاکی و تنهایی آن شبها زیر آسمان صاف و پرستاره و مهتابی تپههای منطقه ینگجه و خنکای نسیم نیمهشب، فضای خوبی به سجاد میداد تا یک بار دیگر همه زندگی خود را مرور کند و با اشک، درهای باز گذشته را پشتسرش ببندد و با خدای خود تا پایان راه قرارمدارش را بگذارد. به قول یوسف، تجربه بردن جان به معرکه خطر برای خدا مرحلهای از ادراک است که تا کسی آن را تجربه نکند، نخواهد فهمید. شیرینی این شهد عسلوار برای یک بار که بر کام بچهها مینشست دیگر هیچ چیز جلودارشان نبود. حاضر بودند تمام هست و نیستشان را بدهند تا یک بار دیگر آن لحظات ناب و فراموش نشدنی را احساس کنند.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.