بریدهای از کتاب مومو اثر میشائیل انده
1403/5/16
صفحۀ 24
مومو طوری با دقت گوش میداد که در ذهن آدمهای احمق و نادان هم یکهویی فکرهای زیرکانهای جرقه میزد. نه اینکه مومو چیزی گفته یا سوالی کرده باشد و اینطوری طرف را به فکر انداخته باشد. نه. مومو فقط مینشست و سراپا گوش میشد، با تمام وجود گوش میداد. در آن حال با چشمهای درشت و سیاهش زل میزد به آدم. و آدم یکهو احساس میکرد که به فکرهای جالبی دست پیدا کرده است. فکرهایی که همیشه در مغزش بودهاند و او تا آن موقع از جودشان بیخبر بوده ..
مومو طوری با دقت گوش میداد که در ذهن آدمهای احمق و نادان هم یکهویی فکرهای زیرکانهای جرقه میزد. نه اینکه مومو چیزی گفته یا سوالی کرده باشد و اینطوری طرف را به فکر انداخته باشد. نه. مومو فقط مینشست و سراپا گوش میشد، با تمام وجود گوش میداد. در آن حال با چشمهای درشت و سیاهش زل میزد به آدم. و آدم یکهو احساس میکرد که به فکرهای جالبی دست پیدا کرده است. فکرهایی که همیشه در مغزش بودهاند و او تا آن موقع از جودشان بیخبر بوده ..
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.