بریده‌ای از کتاب نامه به پدر اثر فرانتس کافکا

mobina

mobina

1404/1/12

بریدۀ کتاب

صفحۀ 38

این هم درست است که تو حتی یک‌بار مرا واقعا کتک نزده‌ای. اما همین که فریاد می‌زدی، صورتت سرخ می‌شد، کمربندت را به سرعت باز می‌کردی و روی تکیه‌ی صندلی حاضر می‌گذاشتی، همین از کتک زدن بدتر بود. به این می‌مانست که بخواهند کسی را به دار بکشند. وقتی به راستی به دارش بکشند، می‌میرد و همه‌چیز می‌گذرد. اما وقتی مجبور باشد همه‌ی تدارکات اعدام را به چشم ببیند و تازه وقتی که حلقه‌ی دار جلو صورتش آویزان است بفهمد که مورد مرحمت واقع شده است، سرتاسر زندگی‌اش را زجر خواهد کشید.

این هم درست است که تو حتی یک‌بار مرا واقعا کتک نزده‌ای. اما همین که فریاد می‌زدی، صورتت سرخ می‌شد، کمربندت را به سرعت باز می‌کردی و روی تکیه‌ی صندلی حاضر می‌گذاشتی، همین از کتک زدن بدتر بود. به این می‌مانست که بخواهند کسی را به دار بکشند. وقتی به راستی به دارش بکشند، می‌میرد و همه‌چیز می‌گذرد. اما وقتی مجبور باشد همه‌ی تدارکات اعدام را به چشم ببیند و تازه وقتی که حلقه‌ی دار جلو صورتش آویزان است بفهمد که مورد مرحمت واقع شده است، سرتاسر زندگی‌اش را زجر خواهد کشید.

17

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.