بریده‌ای از کتاب مجموعه کامل اشعار قیصر امین پور اثر قیصر امین پور

مجموعه کامل اشعار قیصر امین پور
بریدۀ کتاب

صفحۀ 387

باور کنید من با دو چشم مات خودم دیدم که کودکی ز ترس خطر تند می‌دوید اما سری نداشت لختی دگر به روی زمین غلتید و ساعتی دگر مردی خمیده پشت و شتابان سر را به ترک بند دوچرخه سوی مزار کودک خود می‌برد چیزی درون سینه او کم بود...

باور کنید من با دو چشم مات خودم دیدم که کودکی ز ترس خطر تند می‌دوید اما سری نداشت لختی دگر به روی زمین غلتید و ساعتی دگر مردی خمیده پشت و شتابان سر را به ترک بند دوچرخه سوی مزار کودک خود می‌برد چیزی درون سینه او کم بود...

4

14

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.