بریدهای از کتاب مجموعه کامل اشعار قیصر امین پور اثر قیصر امین پور
1402/12/6
صفحۀ 387
باور کنید من با دو چشم مات خودم دیدم که کودکی ز ترس خطر تند میدوید اما سری نداشت لختی دگر به روی زمین غلتید و ساعتی دگر مردی خمیده پشت و شتابان سر را به ترک بند دوچرخه سوی مزار کودک خود میبرد چیزی درون سینه او کم بود...
باور کنید من با دو چشم مات خودم دیدم که کودکی ز ترس خطر تند میدوید اما سری نداشت لختی دگر به روی زمین غلتید و ساعتی دگر مردی خمیده پشت و شتابان سر را به ترک بند دوچرخه سوی مزار کودک خود میبرد چیزی درون سینه او کم بود...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.