بریده‌ای از کتاب آفتاب غریب اثر مریم کریمی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 25

ابوبکر هروقت حسن را میدید، جوری که پدرش بشنود، بلند بلند شعر میخواند: أنت شبیهً بنبی «تو شبیه پیامبر هستی» لستَ شبیهاً بعلی «تو شبیه علی نیستی» علی فقط لبخند میزد. کینه اهل سقیفه از علی تمامی نداشت...

ابوبکر هروقت حسن را میدید، جوری که پدرش بشنود، بلند بلند شعر میخواند: أنت شبیهً بنبی «تو شبیه پیامبر هستی» لستَ شبیهاً بعلی «تو شبیه علی نیستی» علی فقط لبخند میزد. کینه اهل سقیفه از علی تمامی نداشت...

2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.